زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

يك سال از باهم بودمان گذشت

  عزيز دل مامان 31 خرداد يك سال از روزي كه من اين خونه رو برات ساختم تا خاطراتمون رو بنويسم گذشت تو اين يك سال كه خيلي هم زودگذشت من تقريبا" همه خاطرات خوب و بد زندگيمونو ثبت كردم و نوشتن براي تو من رو خيلي بهت نزديك كرده  وقتي ميام اينجا مي نويسم احساس مي كنم واقعا" يكي هست كه حرف هامو ميشنوه و جواب ميده ،  دوست هاي خوبي تو نی نی وبلاگ  پيدا كردم ، خوندن خاطرات بقيه كوچولو ها باعث ميشه يه زمان هايي از هياهوي زندگي بيام بيرون و ارامش بگيرم . مامانم اميد وارم بتونم اينجا رو برات حفظ كنم خوندن خاطرات گذشته برام خيلي جالبه اميدوارم يه روزي برسه كه خودت تو وبلاگت مطلب بنويسي.  حالا بيا باهم ببينيم كه س...
28 شهريور 1391

رفته بودم عروسیییییییییییییییییی

سلام حبه انگور من ،عسل من ، عشق من ماماني خيلي بي معرفتم؟؟اصلا" بهت سر نميزنم؟؟نه به خدا اين طوري نيست دلم وفكرم هميشه پيشته اما مشغله هاي اين زندگي نميزاره احساس و افكارم رو بهت ابراز كنم شبها كه ميام خونه اين قدر خسته ام كه به تازگي ها غذا هم نميپزم خسته و بيهوش مي افتم خدا نگه داره بابا حميدو كه هوامو داره اگه اين باباي مهربون نبود كم مياوردم. مي خواستم زود بيام و با يك پست خاطره انگيز وبلاگتو اپ كنم كه نشد. حالا اين دفعه 2 تا پست مي زارم از 5 شنبه شمال بودم  اون قدر بارون بود كه نگوووووووووعروسي دوستم هانيه جون بود از عروسي كه هيچي نفهميدم چو شنبه عروسي بود و من مجبور بودم 1 شنبه سر كار باشم از وسط عروسي پاشدم امدم تهران صب...
28 شهريور 1391

دلم برات شده بود اندازه سوراخ جوراب کف پای مورچهههههههههههههه

سلام عزیز دل منننننننننننننننننننننننننن این قدر حرف برا گفتن دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم برا دوستای مهربونم کلی دلم تنگ شده بوووووووووووووووود تو این مدت که نیومدم اینجا تلفن خونه قطع بود البته چند باری به بابا حمید گفتم از محل کارش بیاد و آپ کنه ولی نشد تو این مدت کلی اتفاق های خوب داشتیم قند عسل مامان بکی یکی برات میگم اولش عروسی عمو وحید بعدش روبه راه شدن خونه ما و چیدن جهیزیه ها سومش من از کارم استعفا دادم چهارمش جشن عروسی من و بابا برگزار شد از همه چیز کلی عکس دارم برات کم کم میزارمش البته لپ تاپ  من خراب شده و بعضی عکس ها در دسترس نیست ولی تا جایی که بتونم میرزارم  
28 شهريور 1391

از عروسی عمو وحید تا عروسی ما

خیلی وقت بود خونه دلمو آپ نکرده بودم الهی فدات بشه مامانی ناز دون من الان دیگه خیلی خیلی بهم نزدیکیم شاید اگه دستامو دراز کنم بپری تو بغلم خوشحالی؟؟؟ منم خیلی خوشحالم خوشحالم از اینکه همه چیز اون جوری که دوست داشتیم پیش رفت. حالا من موندمو حرفای نگفته !!!! عسل مامان 22 تیر ماه عروسی عمو وحید بود و من اون موقع هنوز شاغل بودم یادمه خیلی مریض بودم با گواهی پزشکی 3 روز مرخصی گرفتم رفتیم شمال که همزمان شد با از مکه برگشتن مادر جون روز های خوبی بود تا رسیدیم خونه من به کل یادم رفت که مریض بودم همش این ورو اون ور در حال ورجه وورجه کردن . کلی هم سوغاتی خوشکل گرفتم و دید و بازدیدی با کل فامیل داشتم .عروسی عمو وحیدم به خوبی برگزار شد و ما&nb...
28 شهريور 1391

بدون عنوان

    سلام عزیز تر از جونم ،سلام فرشته کوچولوی ناز منننننننننن امروز تاه فهمیدم که چقدر غیبتم طولانی شده ه ه ه ه  وایییییییی 5 دی ماه آمدم برات نوشتم و تا الان ...... روم سیاه شرمندههههههههههههههههه . حال دوستای نازنینم چه طوره دلم برای همه نی نی ها تنگ شده امید وارم همه شاد و سر حال باشند . در ضمن منم خبر انار کوچولو رو خوندم و براش کلی دعا کردم ولی ازش بی خبرم   اگر ازش خبری دارید برام بزارید دلم همش پیش مامان مهربونشه ه ه ه ه. خوب عزیز دوردونه چه طورییییییییییییییییی؟؟ 1 ماه از زمستونم گذشت و ما هیچی نفهمیدیم تازه من دارم به خوبی زندگی تو شهرستان پی می برم زندگی تو تهران مساوی با کار و کارو کار. ...
29 دی 1390

روز های زندگی و حرف های نگفته

    وای فدای نی نی ناز و خوشکل و جیگر طلا و شیرین و شکلات خودم بشمممممممممممممممممممممممممممممم یه وقت نگی چه مامان بدی دارماااااااااااااااا مامان می خواد نیومده فدات بشهههههههههههههههههه می خواد نیومده دورت بگردههههههههههههههه ولی این قدر تنبل و خسته شده که با اینکه هر لحظه به یادته فرصت چند خط نوشتن پیش نمیاد .خوب خوشکل مامان چه طورییییییییییییییییییییی؟ کلی برات حرف دارمممممممممممممممممم خبر های خوب خوب دارم مم م م مم م م م م اما قبلش یه چاق سلامتی با دوستای نازنینم بکنم که دلم برا ششون یه ذره شدهههههههههههههههه همه نی نی های مهربون قوربون همتون دلم برا نوشته های تو وبتون ت...
5 دی 1390

جمعه 27 آبان

                                                                                         يه كلمه از بابا خوبي بابا؟ بابات ميگه نوشتن حس مي خواد من نمي تونم چيزي بنويسم هرچي هم فكر مي كنم چيزي به ذهنم نمي...
27 آبان 1390